مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

هدیه آسمانی ما

مانی به گیلاس خوردن میرود

عزیزم دیروز باز هم مثل جمعه های دیگه تصمیم گرفتیم بریم بیرون اینبار رفتیم بش قارداش اما همچی رضایت بخش نبود و نمیتونستیم اتیش کنیم واسههمین تصمیم گرفتیم بریم مهنان او نجا اینقد شیطونی کردی و هر کاری هم که میکردیم نمیخوابیدی به هر زحمتو زوری که بود خوابوندیمت یه 1 ساعتی راحت خوابیدی بعد تصمیم گرفتیم که بریم باغ دایی توت و گیلاس خوری و راه افتادیم بریم اونجا تو هم دوست داشتی مثل ما گیلاس بخوری   به تو هم دادم لباستو دهنت همرو قرمز کرده بودی و کیف میکردی  یه چند تا عکسم بابا ازت گرفت فدات بشم من ببین لباساتو چیکار کردی نفسم ...
24 خرداد 1393

تولد ساینا جون

عزیز دلم دیروز همراه با مامانی خاله فاطی و خاله سمیه و مهزیار رفتیم تولد ساینا جون اونجا حسابی با آهنگها بپر بپر کردی حسابی بهت خوش گذشت  مثل بچه های مثبت بغل ساینا جون نشستی اینجا هم میخوای تزیینات اتاقو بهم بزنی ...
13 خرداد 1393

مانی در پارک تفریحی بش قارداش

دیروز خاله خونمون بود و هوا هم خیلی گرم بود تصمیم گرفتیم بعد ناهار بریم بیرون تا هم تو از هوای خنک بیرون استفاده کنی هم  یه تفریحی کرده باشیم واسه همین زنگ زدیم دایی صادقینا هم بیان ولی دایی خسته بود نیومدن رفتیم خونه مامانی وسایلو برداشتیمو رفتیم طرف بش قارداش که تو اولین بار بود میرفتی اونجا چند تا عکس خوشگلم ازت گرفتیم که خودت ببین جیگرم اینجام رفتی تو قسمت وسایل بازی سرسره بازی کنی ...
12 خرداد 1393

مانی در پارک پشت خونمون

عزیز دلم بعد اینکه بابا رفت سر کار من زنگ زدم که بابا جون بیاد تا مارو ببره تو اون فرصت گفتم بریم یه هوایی تو پارک بخوری واسه همین سوار بر کالاسکه خوشحلو خندون رفتیم پارک یه لحظه گذاشتمت رو چمنا ازت عکس بگیرم جیغ کشیدی گریه کردی ...
11 خرداد 1393

مانی در جمعه بهاری در مهنان

عزیزم روز جمعه طبق معمول روزهای قبل رفتیم به طبیعت این بار رفتیم مهنان ولی چون بابا شب باید میرفت سر کار مجبور شدیم زود برگردیم یه چند تا عکسم ازت گرفتیم  اینجا کنار الاغ تو بغل بابایی ...
11 خرداد 1393

شیطنتهای مانی جون

عزیز دلم این روزا خیلی شیطونی میکنی و اصلا نمیشه کنترلت کرد ودیگه همه کار دوست داری خودت انجام بدی  بد نیست گوشه ای از شیطنتهاتو ببینی اینجا داری فلشو از دستگاه جدا میکنی اینجام داری تو سبزی خورد کردن به مامانی کمک میکنی  اونم چه کمکیی اینجام که داری مگس میپرونی اینجام خودت داری با لیوان بزرگترها آب میخوری   ...
6 خرداد 1393

فرا رسیدن عید مبعث

نازگلکم پارسال همچین روزی ارزوی سلامت به دنیا اومدنتو میکردم ...الان تو نازنین سلامت کنارمی خداروهزار بار شکر      عید مبعث روز متولد شدن پیامبر خاتمه پیامبر صلح و مهربانی.....ایشالله شب با بابا قراراه بریم خیابون شیرینی شربت بخوریم.. ایشالله هزارسال زنده باشی و این روزو جشن بگیری عمر مامان وبابا     ...
5 خرداد 1393
1